پس از حمله اعراب و گسترش روزافزون دین اسلام در خاک ایران، یکی از نقاطی که سرسختانه در مقابل هجوم اعراب ایستادگی به خرج داد، شمال ایران و به ویژه گیلان بود.
در سال 22 هجری، اولین بار "موتا" سردار دیلمی به همراهی سپاهیانی از گیلان، ری و آذربایجان در ناحیه واجرود بین همدان و قزوین با اعراب رو در رو شد. این جنگ به شکست ایرانیان و مرگ موتا انجامید. نتیجه جنگ گرچه به شکست منتهی شد، ولی نام دیالمه را پر آوازه ساخت.
در اوایل دوره اسلام، گیلان همچنان علم استقلال خویش را برافراشته نگه داشته بود و بارها قزوین را مورد تهاجم قرار می داد. قسمت های مهم طبرستان و گرگان بالاخره در حدود 142 هـ. ق توسط مسلمین به تسخیر درآمد ولی شهرهای دیلم ناگشوده ماند.
از وقایع جالب این دوران گفتگو و تهدید حجاج با نمایندگان دیلمی است. زمانی که او نقشه تهیه شده از دیلمستان را به سفیران دیلمی نشان داد و فتح سرزمین دیلم را کاری آسان خواند آنان در جواب گفتند: نقشه درستی از شهرهای ما کشیده اند، جز این که نقشه کشان چهره سوارانی را که از این گردنه ها و کوه ها نگهبانی می کنند نکشیده اند و تازه پس از این که در جنگ با آنها رو به رو شدی، آنان را خواهی شناخت.
پس از سقوط دولت "آل گاوباره" در سال 142هـ. ق مناطق رویان مرز شرقی گیلان تا مدت ها تحت سلطه اعراب بود تا این که در سال 167 هـ. ق در شورشی سراسری به رهبری "ونداد هرمز"، عده زیادی از اعراب و نومسلمانان به دست مردم به قتل رسیدند. عده مقتولین را تا 60 هزار نفر ذکر کرده اند.
بعدها "مازیار بن قارن" که مدت ها در دربار مأمون حضور داشت و اسلام آورده بود، از طرف او به حکومت رویان و مازندران رسید.
هم زمان با این دوران، در گیلان و نواحی کوهستانی آن حکومتی مستقر بود که اطلاعات اندکی از آنان بر جای مانده است. کسروی از خاندان جستان به عنوان پادشاهان دیلم یاد می کند. از اواخر قرن دوم تا اوایل قرن چهارم تنها نام هفت یا هشت تن از این افراد ذکر شده است.
اولین شاه این خاندان "مرزبان بن جستان" در حدود 189 هـ. ق حکومت می کرد و آخرین حاکم این خاندان "مهدی بن خسرو فیروز" توسط "محمد بن مسافر" مؤسس سلسله مسافریان یا سالاریان شکست خورد و از متصرفات خویش بیرون رانده شد.
هم زمان با حکومت جستانیان بر مناطق دیلمان، وقایع دیگری در جریان بود که سبب قیام علویان علیه حکام عباسی و دست نشاندگان آنها یعنی طاهریان و سامانیان شد. در روز 25 رمضان سال 250 هـ. ق مردم نواحی کلاردشت و عده بسیاری از گیلان و مازندران با حسن بن زید علوی بیعت نمودند.
"حسن بن زید" یا "داعی کبیر" پس از مبارزات بسیار سرانجام حاکم طاهریان را از طبرستان راند و حتی به گرگان دست یافت. از مسایل مهم زمان او حمله "یعقوب لیث" در سال 260 هـ. ق به مناطق شمالی ایران است.
بعد از "حسن بن زید"، برادرش "محمد بن زید" به حکومت رسید. حکومت او 14 یا 16 سال به طول انجامید و در این مدت جنگ های بسیاری با سپاهیان عباسی صورت گرفت. در سال 287 هـ. ق درنزدیکی استرآباد جنگی به وقوع پیوست که به مرگ "داعی محمد" منجر شد.
پس از او "ناصر الحق" یا "الاطروش" به جانشینی انتخاب شد. در این دوره عده بسیاری به آیین شیعه زیدی گرویدند. در سال 304 هـ. ق الاطروش یا ناصر کبیر پس از آن که دامنه فتوحاتش را از سفیدرود تا آمل گسترش داد، فوت کرد. ویرانی قلعه چالوس که از زمان ساسانیان برپا بود و مدت های مدید مرز بین دیالمه و حکومت های همسایه به شمار می رفت، توسط او صورت گرفت.
جانشین "ناصر کبیر"، "حسن بن قاسم" ملقب به "داعی صغیر" بود. "لیلی بن نعمان" سردار او موفق به فتح خراسان شد و به نام او خطبه خواند. پس از پیروزی های اولیه، در سال 309 هـ. ق لیلی بن نعمان در جنگی با سپاهیان سامانی کشته شد و سر او را بر نیزه کرده به بغداد فرستادند. در سال 314 هـ. ق "امیر نصر سامانی" با لشکری30 هزار نفری به طبرستان حمله کرد ولی در محاصر افتاد و با پرداخت 20 و به قولی 30هزار دینار زرسرخ با علویان مصالحه کرد و جان به سلامت به در برد. در سال 316 هـ. ق داعی صغیر با سپاهی عظیم به سرداری "ماکان کاکی" مناطق ری، قزوین، زنجان، قم و ابهر را متصرف شد.
داعی صغیر پس از 12 سال حکومت از سپاهیان سامانی به سرداری "اسفار شیرویه" شکست خورد و عاقبت در نزدیکی آمل با زوبین "مرداویچ بن زیار" کشته شد. پس از مرگ داعی صغیر حکومت سادات علوی به آرامی رو به قهقرا رفت و آخرین علوی به نام "الثایربالله" یا "سیدالبیض" توسط غلام خود عمید و مردم از کار بر کنار شد. سرنوشت علویان چون تمامی حکومت هایی که با نیت خیر آغاز شد تا رهایی مردم را نوید دهد، در پایان با دوری از اهداف اولیه راه به خطا برد.
سرداران دیلمی و گیلانی که با شجاعت خود به سرعت از گمنامی به اشتهار دست یافتند، بعدها خود داعیه حکومت کردند و هر یک گوشه ای از نواحی شمالی کشور را به تصرف در آوردند ولی سرانجام بیشتر آنها به سبب ستیزه جویی با یاران دیرین خود و اختلاف افکنی حکام عباسی سرنوشتی ناگوار یافتند. از این سرداران "اسفار" پسر "شیرویه"، "ماکان کاکی"، "مرداویچ بن زیار" و برادرش "وشمگیر" و فرزندان "بویه دیلمی" را می توان نام برد.
مرداویچ موفق به تأسیس سلسله ای شد و خارج از مرزهای گیلان را در تصرف گرفت. حکومت این خاندان از 315 تا 470 هـ. ق به طول انجامید و تعداد شاهان آن هشت نفر بود. آخرین این حکام گیلانشاه پسر کیکاوس نام داشت.
از دیگر دلاوران دیلمی که از مساعدت با علویان شروع کرد و بعدها خود به حکمرانی رسیدند، فرزندان بویه دیلمی هستند. می گویند زادگاه آنها "کیا کلیش" روستایی در ناحیه دیلمان بود و از آنجا که پدرشان ماهیگیر بود، ایشان را از ساکنان کناره مازندران در گیلان دانسته اند.
برادران بویه ابتدا از یاران "ماکان کاکی" بودند و سپس به مرداویچ پیوستند. با مرگ مرداویچ کار این خاندان بالا گرفت و هر یک از برادران قسمتی از ایران را متصرف شد. در سال 334هـ. ق برای نخستین بار پس از تسلط اعراب، بغداد توسط حکومتی ایرانی فتح شد و خلیفه "المستکفی بالله" ناچار احمد را معزالدوله، علی را عمادالدوله و حسن را رکن الدوله لقب داد و به نام ایشان سکه زدند.
پس از آن خلفای عباسی فقط قدرتی صوری داشتند و در عمل تابع تصمیمات بوییان بودند. ثمره حکومت بوییان بر ایران احیای دوباره بعضی سنن ملی و فرهنگ ایرانی و نیز خیزش و اعتلای مذهب تشیع است که مدت چند قرن با تحکم و تعدی خلفای اموی و عباسی در مظلومیت به سر می برد.
هم زمان با دوران بوییان و پس از حکومت جستانیان بر دیلم، کنکریان جایگزین آنان شدند. سر سلسله این حکومت "محمد مسافر" نام داشت و دژ سمیران در کنار رودخانه سفید رود جایگاه کنکریان به شمار می رفت، مدت حکومت اینان از 307 تا 454 هـ. ق بود. و در دوران اوج حکومت کنکریان بخشی از ارمنستان، آذربایجان، اران و سهرورد تحت سلطه آنان قرار داشت. سرانجام حکومت آنان توسط اسماعیلیان برچیده شد.
شرایط جغرافیایی گیلان در این میان بسیار تعیین کننده بود. چنان که اقبال آشتیانی معتقد است "ولایت کوچک گیلان در تمام دوره استیلای مغول از حد اردبیل و خلخال تا حدود کلاردشت و سر حد خاک مازندران از دستبرد سرداران چنگیز و هلاکو و ایلخان و جانشینان ایشان محفوظ مانده بود و به واسطه وجود معابر صعب العبور و بیشه های انبوه، مغولان نتوانسته بودند بر آن دست یابند".
در زمان حکومت "الجایتو" ایلخان مغول بر ایران، او به قصد فتح گیلان که تا آن زمان فتح نشده بود، سپاهی از چهار سو به سوی گیلان فرستاد. امیره دباج فومنی حاکم خاندان اسحاقوند با آنان مقابله کرد و سردار آنان قتلغشاه (از امیران لشکر غزان خان بن ارغون خان بن هلاکوخان و در سال 706کشته شد) را شکست داد.
الجایتو پس از اطلاع از این شکست نیروهای جدیدی برای غارت و سرکوبی مناطق فومن، رشت و تولم روانه کرد و سرانجام حکام گیلان را به اطاعت و انقیاد واداشت. الجایتو در قبال دریافت خراج سالانه با آنان مصالحه کرد.
حدود سال های 760 هـ. ق در هوسم "سید امیر کیاملاطی" قیام کرد ولی شکست خورد و به کلارستاق رستمدار گریخت و در آنجا فوت کرد. فرزند او "سید علی کیا" با مساعدت مرعشیان طبرستان ابتدا تنکابن را تصرف کرد و سپس در سال 769هـ. ق موفق به فتح تمامی گیلان بیه پیش یا شرق گیلان شد.
جانشینان "سید علی کیا" بیشتر مشغول منازعات و درگیری های داخلی و خارجی بودند. در زمان علی کیا، شاه اسماعیل که کودکی بیش نبود به گیلان پناهنده شد و نزدیک هفت سال در این خطه به سر برد.
در سال 933 هـ. ق سلطان احمدخان به دربار شاه طهماسب صفوی رفت و به مذهب اثنی عشری گروید. تا قبل از این مذهب رایج در شرق گیلان شیعه زیدی بود.
آخرین حاکم کیاییان "خان احمدخان گیلانی" بود. خودسری های او باعث نابودی این حکومت دیرپا شد. در زمان شاه طهماسب سپاهی به گیلان اعزام شد تا "خان احمدخان گیلانی" را به سبب نافرمانی دستگیر کند. در 975 هـ. ق سپاهیان او در "احمد گوراب" شکست خوردند ولی خود او به اشکورات گریخت. چهارده ماه بعد او را در سیاهکله رود یافتند. ابتدا او را در قلعه قهقهه و بعد در قلعه استخر محبوس نمودند.
در زمان تاجگذاری سلطان محمد خدابنده در سال 984 هـ. ق "خان احمد خان گیلانی" آزاد شد و به گیلان بازگشت. در زمان شاه عباس و هنگام جنگ با عثمانی باز سلطان احمدخان بنای نافرمانی گذاشت. پس از صلح ایران و عثمانی شاه عباس در سال 1000 هـ. ق به گیلان لشگر کشید و پس از فتح گیلان، حکام محلی را از بین برد.
از حکام محلی گیلان که هم زمان با کیاییان در نواحی دیگر گیلان مناطقی را در دست داشتند می توان به چند خاندان اشاره داشت:
خاندان "آل کوشیج" در دیلم، خاندان "هزار اسپی" در اشکورات، خاندان "ناصروند" در مناطق رانکوه تا رامسر، خاندان "اسمعیلوند" در کوچصفهان، خاندان "اسحقوند" در فومن و مناطق اطراف آن، خاندان "انوزوند" در کهرم و خاندان "تجاسبی" بر رشت حاکم بودند.
بر نواحی گسکر، دولاب و ماسال هم حکومتی فرمانروایی داشت که به "آل مرداویچ وند" شهرت یافته بود.
پس از برقراری حکومت صفویه در گیلان و انتصاب امرایی از جانب آنان بر این مناطق، خیزش هایی علیه ظلم عمال صفوی صورت گرفت. در اواخر سال 1003 هـ. ق "علی بن سلطان حمزه کیایی" دست به قیام گسترده ای علیه حاکمان جدید زد.
پس از مرگ شاه عباس صفوی مردم گیلان که از ظلم به ستوه آمده بودند، در سال 1038 هـ. ق به "پاکالنجار سلطان" پسر "شاه جمشیدخان" را که در فقر زندگی می کرد، لقب عادلشاه دادند و به پیروی از او دست به شورش زدند. در کوتاه مدتی لشت نشا و رشت توسط شورشیان تسخیر شد و عده زیادی از سران حکومت و عاملین آنها به قتل رسیدند و انبارهای دولتی تاراج شد. قیام کنندگان که تعداد آنها به 000/30 نفر می رسید با حمله به فومن و لاهیجان دامنه فعالیتشان را گسترش دادند. با تصرف هر شهر به تعداد قیام کنندگان افزوده می شد. در تنکابن هم بر ضد حکام، شورش هایی به وقوع پیوست.
سرانجام قوای حکومت که برای خاموش کردن شورش عادلشاه به این سو روانه شده بود، با تصرف دوباره لاهیجان و رشت، در کدوبن و لشت نشا به مقابله با آشوبگران برخاست.
عادل شاه که مخالفانش او را "غریب شاه" می نامیدند همراه برادر و چند تن از رهبران قیام به اصفهان فرستاده شدند. به فرمان شاه صفی ابتدا پاهای او را به غل کشیدند و پس از سه روز وی را در میدان "نقش جهان" به دار آویختند.
با سقوط صفویان، "پطر" که اندیشه رسیدن به آب های گرم خلیج فارس را در سر می پروراند، سپاهی در نواحی گیلان و بادکوبه مستقر کرد و شهر رشت در ماه صفر 1135 هـ. ق (1722 میلادی) توسط ارتش روسیه اشغال شد. پس از آن شاه طهماسب طی معاهده ای مالکیت دایمی شمال ایران را به روس ها واگذار کرد.
با تشکیل حکومت افشاریه و بیرون راندن افاغنه، طی قراردادی بین نادرشاه و پطر در آغاز سال 1145 هـ. ق روس ها از نواحی شمال ایران خارج شدند.
در دوران زندیه حکومت گیلان در اختیار "هدایت خان" قرار داشت و زندیان به طور صوری این خطه را تحت نفوذ خود داشتند. شهر رشت در این زمان اهمیت تجاری بسیاری یافت.
در سال 1186هـ. ق "محمد حسن خان قاجار" به گیلان و طالش حمله نمود. در سال 1220 هـ. ق (1805 م) ژنرال "شافت" به گیلان حمله کرد و در جنگی که بین نیروهای ایرانی به رهبری "میرزا موسی منجم باشی" حاکم گیلان و روس ها در منطقه