شهرستان تنكابن یكی از شهرهای زیبای مازندران است كه جاذبههای فراوان گردشگری و طبیعی دارد. ازجمله این جاذبهها ییلاقات زیبای تابستانی بر فراز كوههای سربه فلك كشیده این شهر است. جایی كه پوشش جنگلی تمام میشود و هیچ درختی به خاطر ارتفاع زیاد نمیروید.
این ییلاقها معمولا در تابستان، كه ارتفاعات هوای خنكتری نسبت به شهرها و روستاهای پایین دست دارند، مورد استفاده قرار میگیرند و دامداران كه به زبان مازنی به آنها گالش میگویند، گلههای گاو و گوسفند خود را برای چرا به این مناطق كوچ میدهند.
اگر در تابستان قصد سفر به این مناطق را دارید، حمل مواد غذایی ضرورتی ندارد، زیرا هر آنچه از گوشت، شیر تازه، كره و عسل بخواهید، میتوانید تهیه كنید. پس بهتر است با بار سبك و خیالی راحت عازم لیمرا شوید. كاری كه ما نه در تابستان، كه همین روزها هم انجام دادیم.
مسیر مالرو و مشخص را كه از بین درختان تنومند میگذشت، ادامه دادیم، راه با شیب نسبتا تندی همراه بود كه باعث میشد در فواصل زمانی معینی استراحت كنیم. بین راه به دو اسب سفید برخوردیم كه با بدنی كشیده و دم و یالهای بلند جلوه خاصی داشتند. دو ساعتی همراه ما بودند.
گاهی از ما جلوتر میرفتند و گاهی عقبتر. انگار راهنمای مسیر ما شده بودند. وجود این اسبها و مناظر زیبای جنگل و صدای پرندگان، بیشتر شبیه رویا بود تا واقعیت، اما هرازگاهی در طول راه صدای نخراشیده اره برقی قاچاقچیان چوب كه در دل جنگلی كه متعلق به همه مردم است، با خیالی راحت! مشغول قطع درختان بودند، ما را غمگین و متعجب میكرد. ظاهرا این بهشت زیبا هم نتوانسته از تعدی این سودجویان در امان بماند.
بعد از گذشت پنج ساعت كمكم از پوشش درختان جنگل كم میشد و نسبت به پیرامون خود دید بیشتری داشتیم. بالاخره به اولین كلبه از ییلاق لیمرا رسیدیم، در زبان محلی به این كلبهها كه از چوب و سنگ ساخته میشوند، تلار میگویند. اطراف این منطقه پوشیده از چمنزار است و آب و هوایی بسیار مطبوع و دلچسب دارد.
اینجا لیمراست، بهشتی سبز بر فراز كوهستان و بالاتر از ابرها كه زیبایی وصفناپذیری دارد. چقدر دوست دارم اینجا از گزند جادهها و ویلاها در امان بماند و همیشه لیمرا را همینطوركه هست ببینم. بیشتر اوقات، ابرها را میتوان دید كه در ارتفاع پایینتر زیر پاهایمان گسترده شدهاند. گویی قایقی سبز بر دریای سفیدی از ابر شناور شده است.
در فاصله كمی از كلبه، چشمه قرار داشت كه آب خنك آن در حوضچهای جمع و سپس از آن به داخل جنگل سرازیر میشد. وقتی برای نوشیدن آب نزدیكتر رفتیم، با دعوت و اصرار صاحبخانه، سر سفره ساده و پربركت آنها نشستیم و مهمان نان داغ محلی و شیر و پنیر تازه آنها شدیم. نان برای گالشها، مظهر بركت و مقدس است و با تصور ما شهریها از نان بسیار متفاوت.
از این رو، نانی كه در ییلاقات طبخ میكنند، مزه دیگری دارد و بسیار خوش طعم است. آرد و شیر تازه و تخممرغ محلی را خمیر كرده و روی ساجی كه در زیر آن آتش روشن كردهاند پهن میكنند و بعد از پخته شدن، آن را روی ذغال افروخته قرار میدهند تا با حرارت ملایم برشته شود.
بعد از صرف عصرانه، پای صحبتهای گرم اهل خانه نشستیم تا از فراز و نشیب روزگار خود كمی برایمان بگویند، گویی دوباره مهمان شدهایم، اما این بار مهمان سفره دل. هرچند این سفر را برای دیدن مناظر طبیعت تدارك دیده بودیم ولی آشنایی با این مردم، صفای دیگری داشت. چه لذتبخش است، مهمان مردمی باشی كه دستهای پینه بسته و صورتهای آفتاب سوخته آنها از هر نگار و معشوقی زیباتر است.
مردمی كه دروغ و ریا، جایی در دلهای پاكشان پیدا نكرده و از لذتهای این دنیا، همراه بودن با طبیعت را به هر لذتی ترجیح میدهند و هنوز راستی را با دروغ، عشق را با كینه و نور را با تاریكی عوض نكردهاند.